سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















پارسا پسر گُل مامان

عکس پارسا

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/26ساعت 11:53 صبح توسط هلیا احمدی نظرات () |


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/26ساعت 11:49 صبح توسط هلیا احمدی نظرات () |

سلام بهونه قشنگ من برای زندگیگل تقدیم شما

پارسای عزیز تو هر روز داری بزرگتر و شیرینتر میشی و من اونقدر دوست دارم که نمییخوام حتی یه لحظه ازت جدا باشم اما با همه اینا مجبورم به خاطر کارم 4 روز در هفته تنهات بگذارم از عمه و خاله و مامان بزرگ مهربونت خواستم که ازت نگهداری کنن که یه دنیا ازشون ممنونم و همیشه از خدا سلامتیشونو میخوامبووووساینم یه بوس براشون

خوب الان تو 4 روزه که وارد ماه هشتم زندگیت شدی و در حال حاضر میتونی مستقل بنشینی و بخزی چند روز پیش وقتی اتفاقی گفتی بابا پدرت خیلی خوشحال شده بود منم همینطورآفرینآفرین پسرم مامان به پسر باهوشش خیلی افتخار میکنه

راستی این بیت شعر رو وقتی هنوز تو این دنیا نیومده بودی و من نمیدونستم دختری یا پسر برای تو گفتم:

دوست دارم تا برایت قصری از گلها بسازم   دوست دارم از نگاهت دل به رویاها ببازم

و زیرش هم نوشته بودم:تقدیم به تو که در راهی دوستت دارم با تمام وجوددوست داشتندوست داشتنگل تقدیم شما


نوشته شده در یکشنبه 90/2/11ساعت 3:34 عصر توسط هلیا احمدی نظرات () |

سلام عید همگی مبارک الهی که دلتون همیشه شاد و لباتون همیشه خندان باشهگل تقدیم شما

امسال عید به خاطر آقا پارسا تصمیم داشتیم تو خونه بمونیم چون هوای اکثر شهر ها هنوز سرده اما مثل اینکه قسمت بود بریم یزد خونه خاله من .جاتون خالی هم هوا بسیار تا بسیار عالی بود وهم میهمان نوازی تنها خاله عزیزم واقعا ما رو شرمنده کرد.خاله جون دستت درد نکنه بووووسپارساو بابای پارسا برای اولین بار به یزد آمده بودن برای همین با خاله رفتیم به آتشکده زرتشتیان که خیلی هم شلوغ بود و مردم یه صف طولانی بسته بودن اما من که پارسا تو بغلم خواب رفته بود رفتم جلو و مردم راه رو برامون باز کردن که خدا خیرشون بده وگرنه منصرف میشدیم و برمی گشتیم .آتشکده جالب بود شعله آتش مقدس از هزار سال پیش همچنان روشن بود که به گفته راهنما با چوب درخت زردآلو و بادام توسط  هیربد در تمام این سالها روشن نگه داشته شده .روز بعد هم رفتیم به باغ شوهر خاله ام در روستای بنافت السادات که اونجا شوهر دختر خاله آتشی به پا کرد و جوجه کباب بسیار خوشمزه ای درست کرد.اونجا از پارسا کلی عکس کنار شکوفه ها گرفتیم یه بارم پارسا رو گذاشتم رو چمنا که ازش عکس بیرم وقتی بلندش کردم دیدم یه مورچه سواری داره رو دستش قدم میزنه نکته آموزنده:هیچوقت بچه 6 ماهه رو اینجوری رو زمین نگذارید!

خوب روز بعد هم رفتیم باغ دولت آباد که خیلی زیبا بود برای من از همه جالبتر وقتی بود که زیر بادگیرش ایستادم و یک لحظه حس کردم جلوی کولر هستم.واقعا عجب معماری جالبی داشت.

خلاصه روز بعد از اینکه از یزد برگشتیم پارسا رو بردم برای زدن واکسن 6 ماهگیش راستش خودمو برای گریه های شدید پارسا و چند روز تب آماده کرده بودم اما خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد و پارسا زیاد گریه نکرد و  یک روز بعد تبش خوب شد .خدا رو شکر.

با آرزوی سلامتی و سعادت برای همه بچه های گل و مامان و باباهای مهربون در سال 90 تبسمگل تقدیم شما


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/10ساعت 1:19 عصر توسط هلیا احمدی نظرات () |

سلام سلامچشمکالان آقا پارسا خوابه ومن هم فعلا دست از خونه تکونی عید کشیدم تا یه سر به وبلاگم بزنم.امروز به پسر گلم

غذا دادم  وبرای اولین بار به خوبی خورد و خدا رو شکر مشکلی نداشت البته حدود یک هفته پیش هم بهش غذا دادم که

خیلی دوست نداشت آخه سرما خورده بود و اشتهایی نداشت و طبخ بد من هم مزید بر علت شده بود آخه هم خیلی غلیظ

درست کرده بودم و هم خیلی شیرین بود برای همین پارسا اصلا نخورد منم تا یک هفته که سفالکسین میخورد دیگه بهش غذا

ندادم تا کامل خوب بشه و از امروز دوباره دارم بهش غذا میدم با ارد برنج و اب و شکر و شیر مادر براش شیر برنج درست کردم

که نوش جونش خوب خورد .افرین پسرمآفرین

سه روز تا عید نوروز مانده و من  به خاطر مریضی پارسا تازه از دیروز شروع به کار کردم امسال عید  نمیتونم جایی برم اخه به

غیر از بندر که یک ماه پیش رفتیم هنوز بقیه شهرها هوا سرده و منم که مار گزیده هستم!

عید بر همه خوش .گل تقدیم شماخدانگهدار


نوشته شده در پنج شنبه 89/12/26ساعت 3:7 عصر توسط هلیا احمدی نظرات () |

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز